بیست و یک سال مثل برق گذشت
بیست و یک سال از نیامدنت
کوچه مشتاق گام هایت ماند
خانه چشم انتظار در زدنت
***
مثل این که همین پریشب بود
آمدی با پسر عموهایت
خنده هایت درست یادم هست
بس که آشفته بود موهایت
***
رو به من رو به دوربین با شوق
ایستادید سر به زیر و نجیب
آخرین عکس یادگاری تان
بین این قاب ها چقدر غریب ...
***
هیچ عکاس عاقلی جز من
دل به این عکس ها نمی بندد
تازه آن هم به عکس ساده ی تو
که سیاه و سفید می خندد
***
دورتا دور این مغازه پُراست
از هزاران هزار عکس جدید
تو کجایی کجا نمی دانم
آه ای خنده ی سیاه و سفید
***
تو از این قاب ها رها شده ای
دوستانت اسیرتر شده اند
تو جوان مانده ای رفیقانت
بیست و یک سال پیرتر شده اند
***
صبح شنبه چه صبح تلخی بود
از خودم پاک ناامید شدم
قاب عکس تو بر زمین افتاد
به همین سادگی شهید شدم ...